کد مطلب:130065 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:271

مقدمه ی کتاب از علی اکبر غفاری
بسم اللَّه الرحمن الرحیم

در ایام اربعین سال 1385 در مجمع دوستان درباره ی قیام حضرت اباعبداللَّه الحسین علیه السلام مذاكراتی نموده بودم و به بعضی اشكالات كه در ذهن اكثر جوانان تحصیل كرده پیدا شده جواب گفته، رفقا و دوستان اصراری داشتند كه آنچه در آن جلسه گفتگو شده عیناً چاپ شود و در دسترس همگان قرار گیرد و حقیر از كثرت مشاغل حاضر نبودم؛ ولی وقتی كه این سخنرانیها را طبع كردم دانشمند معظم جناب آقای مطهری رحمه اللَّه امر فرمودند همان سخنرانی كه در ایام اربعین كرده بودم مقدمه ی این كتاب قرار دهم، حقیر هم امر معظم له را بر خود واجب شمردم و امتثال كرده و آنچه مذاكره شده بود به قلم تحریر درآورده و به عنوان مقدمه به كتاب «بررسی تاریخ عاشورا» در اینجا ملحق نموده و امید است موجب روشنی افكار و قبول پروردگار واقع شود.

مذاكرات آن روز این بود كه آیا عمل حسین بن علی علیهماالسلام فرار از بیعت بود یا اجابت دعوت كوفیان و یا قیام و نهضت و به قول امروزی ها ثوره و انقلاب؟ و آیا می دانست كه كشته می شود یا نه؟ آیا از روی نقشه عمل می كرد یا اینكه در پیشامدها هر یك جداگانه تصمیم خاصی می گرفت؟ چرا در بین راه كوفه پس از خبر شهادت مسلم بن عقیل به همراهان خود پیشنهاد كرد بروید و مرا تنها گذارید؟ و چرا بعدا از این و آن تقاضای یاری می كرد؟ چرا شب عاشورا از همگی درخواست نمود بروید؟ و چرا حبیب بن مظاهر را برای یاری خواستن به قبیله ی بنی اسد فرستاد؟ چرا از عبیداللَّه ابن حر جعفی در قصر بنی مقاتل یاری خواست؟ و چرا پسران عقیل را شب عاشورا


گفت بروید و از شما همان كشته شدن مسلم بس است؟ چرا از ضحاك بن عبداللَّه مشرقی و رفیقش و زهیر بن قین با امتناع شدید آنها یاری خواست و آنقدر اصرار كرد و حتی حاضر شد كه ضحاك بن عبداللَّه تا دم آخر او را یاری نماید بعد برود. اینها آیا كاشف از عدم علم بمآل كار و عاقبت امر نیست؟ و دلالت بر نداشتن نقشه نمی كند؟ آیا اقدام به این عمل خطیر، القاء نفس در تهلكه نیست؟! آیا كسی كه می داند او را خواهند كشت با زن و فرزند و اطفال شیرخوار به طرف مرگ می رود؟

در پاسخ این سؤالات سخنان بی اساس و سخنان صحیح و سخنان پریشان بسیار گفته شده. بعضی گفته اند چون امام علیه السلام حاضر نبود با مثل یزید بیعت كند و حكومت غیر قانونی او را امضا نماید ناچار از مدینه خائفاً به مكه كه «و من دخله كان آمنا» بود پناه برد و آنجا را محل امن دانست و مسكن گزید و پیش آمد چنان شد كه كوفیان از او دعوت كردند و بدو اطمینان دادند كه یاریش كنند و حضرت هم خود خائف بود كه مبادا در مكه ترور شود و احترام كعبه بریزد، لذا دعوت كوفیان را پذیرفت و به طرف كربلا آمد و كار بدانجا منجر شد كه خود و فرزندانش كشته شوند و اهل بیتش اسیر گشتند.

و بعضی دیگر از بزرگان گفته اند امام نمی دانست كه او را می كشند و الا اقدام نمی نمود.

بعضی می گویند امام علیه السلام برای نسبتش به رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم گمان می كرد البته او را نخواهند كشت لذا اقدام بدین عمل خطیر نمود، یا اینكه ظن قوی داشت كه اگر قیام هم نكند باز بدست ابن زیاد یا دیگری به مذلت كشته خواهد شد، لذا كشته شدن در جهاد را بر مرگ به ذلت ترجیح داد.

جماعتی گویند: ولو اینكه این كار القاء نفس در تهلكه بود اما چون خداوند امر فرموده بود ناچار اطاعت نمود.

برخی از مخالفین و آنانكه هركس را اولوالامر خویش شناسند هم گویند حب ریاست و طمع در زمامداری او را بدین مهلكه انداخت ولی خوب نبود او را به چنین وضع فجیعی بكشند بهتر بود كه به تهدید و تطمیع او را محدود و منصرف می نمودند.

جواب صحیح به همه ی سؤالات این است كه: از ابتدای حكومت معاویه موجبات و


عللی برای چنین نهضتی پیدا شده بود و روز به روز تأیید می شد و در این اواخر كار به جائی كشیده بود كه اگر حسین بن علی علیهما السلام بدین عمل اقدام نمی نمود همه ی آثار اسلام و زحمات 23 ساله پیغمبر اكرم صلی اللَّه علیه و آله از بین می رفت و اثری از قرآن و اسلام باقی نمی ماند.

از همه مهمتر طرز بی سابقه ای كه در انتخاب خلیفه پیدا شده بود و معاویه بر خلاف قرارداد صلحی كه با حضرت مجتبی علیه السلام داشت كه بعد از خود امر مسلمین را به خودشان واگذارد برای یزید بیعت می گیرد و به علاوه به عمال و كارگزاران خود در ولایات بخشنامه می كند «انظرو الی من قامت علیه البینة انه یحب علینا و اهل بیته فامحوه من الدیوان و اسقطو عطاءه و رزقه» [1] متوجه باشید در تمام ادارات لشكری و كشوری هر كه را ثابت شد كه از شیعیان علی است و از دوستداران اهل بیت است عطایش را قطع كنید و اسم او را قلم بكشید و حقوقش را توقیف نمائید. باز بخشنامه ی دیگری می نماید كه: «من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم فنكلوا به و اهدموا داره» نظر كنید هر كه را احتمال دادید كه او از هواداران اهل بیت است به مجرد گمان او را تحت فشار و شكنجه قرار دهید و خانه اش را خراب كنید. [2] و امر به قسمی سخت شده بود كه ابن ابی الحدید می نویسد: شیعیان به خانه ی اقوام و دوستان خود پناه می بردند و از غلام و كنیز آنان بیمناك بودند كه مبادا افشا كنند زیرا هر كس با هر كه بد بود گزارش می داد كه فلانی از دوستان اهل بیت است و مردم را به تهمت و ظنت می گرفتند و زجر می كردند و بی خانمان می نمودند، و این كار در عراق در حكومت زیاد بن سمیه از هر جا سخت تر اجرا می شد. در تمام ممالك اسلامی و هر كجا كه جزء قلمرو اسلام بود در خطبه های نماز جمعه و اوقات دیگر باید علی علیه السلام با آن همه سوابق درخشان و افتخاراتی كه در اسلام داشت سب و لعن شود و معاویه و


یزید تبجیل و تعظیم شوند.

معاویه رسما به فرماندار عراق زیاد بن سمیه نوشت كه هركس را شناخته شد كه شیعه است شهادتش در هیچ موردی پذیرفته نیست و پناه دادگان آنان را هم محترم نباید شمرد.

حجر بن عدی و رشید هجری و یازده نفر از یارانش را چقدر اذیت كردند و چه بلاها به سر آنها آوردند تا اینكه معاویه 6 تن از آنان را كه آنروز بهترین اهل ارض بودند كشت و چه بسیار افرادی كه دست و پایشان را قطع كردند و میل سرخ شده در آتش بدیدگانشان فرومی بردند و یا زنده بگورشان می نمودند. و تبلیغات سوء معاویه و عمال و كارگزارانش در شام و سراسر كشور اسلامی امر را بر مردم مشتبه ساخته بود. و هركس هر كجا نفس تندی می كشید او را قاتل عثمان می شناختند و خون او را مباح می شمردند، مردم نفهم عوام هم كه در هر عصری از اعصار فراوانند و همیشه تحت تأثیر تبلیغات سوء واقع می شوند باور كرده بودند كه راست است خون عثمان بنا حق ریخته شده و اینها كه راضی بدین امر هستند همه مستحق همین عقوبت ها می باشند.

و این در اثر همان تبلیغات و سم پاشی های معاویه و مأمورین او شده بود و از طرف دیگر خوارج هم كه با معاویه و علی هر دو دشمنی داشتند راجع به معاویه از ترس سكوت می كردند ولی به امیرالمؤمنین با صراحت لهجه دشنام می دادند و امیرالمؤمنین را كافر می شمردند و این خود كمك شایانی به معاویه می كرد و مبغوضیت شدیدی برای علی علیه السلام و شیعیان و پیروانش ایجاد می نمود كه حتی در روز عاشورا بعد از آنكه حضرت سیدالشهداء عذر خود را در آمدن به طرف كوفه اظهار كرد و حجت خویش را تمام نمود و سبب اجتماع نمودن ایشان را بر قتل خود سؤال كرد «بغضا منا لأبیك» می گفتند.

تنها مصیبت این نبود كه مردمان بی اطلاع تازه مسلمان كه اكثریت جامعه ی آن وقت را تشكیل می دادند در اثر تبلیغات شوم معاویه علی بن ابیطالب را بد بدانند و اظهار برائت كنند، بلكه مصیبتی كه به مراتب از این بالاتر و عظیم تر می نمود این بود كه معاویه را درست نمی شناختند و او را صحابی بزرگ رسول خدا می دانستند و كاتب وحی می شمردند و این عقیده درباره ی معاویه تازگی نداشت در زمان امیرالمؤمنین


علیه السلام یعنی سال سی و هفت و سی و هشت هجری هم اغلب خشك مقدسهای نادان كسانی كه ضررشان از هر چیز برای اسلام زیادتر است معاویه را بزرگ می شمردند و به عنوان یك مسلمان واقعی و خداپرست و مجتهد او را به حساب می گذاشتند و یا لااقل در نفاق او شك داشتند، لذا به مبارزه با او تن درنمی دادند و در صفین از جنگ با او امتناع می ورزیدند و همین ها باعث شده بود كه حضرت مجتبی علیه السلام را هم وادار به قبول صلح كرد.

نصر بن مزاحم در كتاب صفین به اسناد خود از اسماء بن حكم فزاری نقل نموده گوید ما در صفین حاضر بودیم و جزء لشكر عمار بن یاسر و تحت پرچم او بودیم نزدیك ظهر بود كه از سایه ی بردی سرخ رنگ كه بر سر نیزه ها بلند كرده بودیم استفاده می كردیم ناگاه مردی صفوف لشكر را شكافته و به طرف ما میآمد تا به ما رسید و گفت: «ایكم عمار بن یاسر؟» عمار كدام است؟ عمار خود را معرفی نمود، آن مرد گفت ای ابایقظان (كینه ی عمار است) من حاجتی دارم آشكارا اظهار كنم یا در سر و پنهانی؟ عمار گفت هر طور مایل باشی، مرد گفت آشكارا بهتر است، آنگاه گفت من با كمال بینش و اعتقاد به حقانیت خود از خانه ی خود حركت كردم و شك نداشتم كه این مردم یعنی معاویه و اتباعش در ضلالت و گمراهی اند و بر این اعتقاد بودم تا اینكه بدینجا نزول كردم و دیدم منادی ما ندای «اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه» میزند، منادی آن قوم هم همینطور مثل منادی ما ندا می كند، ما معتقد به نمازیم آنها هم مانند ما نماز می خوانند و همچنین ما دعا می كنیم آنها هم مثل ما دعا می نمایند، كتاب ما قرآن است كتاب آنان هم قرآن است، پیغمبر ما و آنان یكیست. چون اینطور دیدم شك مرا گرفت و به قسمی ناراحت شدم كه خدا می داند. صبح نزد امیرالمؤمنین رفتم و قضایا را چنانكه بود اظهار نمودم، فرمود عمار یاسر را ملاقات كرده ای؟ گفتم خیر، فرمود او را حتماً ملاقات نما و هر چه گفت بپذیر. اكنون نزد تو آمده ام تا چه فرمائی، عمار یاسر گفت صاحب آن پرچم سیاه را می شناسی كه در مقابل ماست؟ او عمرو بن العاص است، من كه عمار یاسرم با همان پرچم سه مرتبه در بدر و احد و حنین به همراهی رسول خدا جنگیده ام و این مرتبه ی چهارم است و از آن سه مرتبه بهتر نیست بلكه بدتر شده، بعد گفت تو یا پدرت آن جنگ ها را دیده اید؟ گفت نه، گفت هان بدان كه مراكز


پرچم ما همان مراكز پرچم رسول خداست در روز بدر و احد و حنین و پرچم آنها هم جای پرچم مشركین است. [3] و نیز گوید در مسیر صفین اصحاب عبداللَّه بن مسعود خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند و در بین ایشان عبیده ی سلمانی و اصحابش بودند گفتند ما حاضریم همراه شما به صفین بیائیم ولی داخل لشكر شما نمی شویم تا آنگاه كه ببینیم كه كدام طایفه حق است و كدام طایفه باطل تا با او بحنگیم. و هكذا عده ی دیگری را كه حاضر نبودند با امیرالمؤمنین موافقت نمایند و می گفتند «انا شككنا فی هذا القتال» نام می برد.

همه ی اینها دلالت دارد كه اغلب مسلمین بطلان معاویه را هنوز نشناخته بودند و او را از صحابه ی كبار می دانستند لذا حاضر نبودند به همراه امیرالمؤمنین یا حسن بن علی علیهماالسلام با او بجنگند، اكنون كه بیست سال بلكه بیشتر از وقعه ی صفین می گذرد و معاویه هر چه توانسته بر له خود و علیه بنی هاشم خصوصاً علی بن ابیطالب تبلیغ نموده و اكثر صحابه ی پیغمبر كه مناقب امیرالمؤمنین را از پیغمبر شنیده اند و سوابق درخشان او را دیده از دنیا رفته اند مسلماً این عقیده كه معاویه یكی از اصحاب رسول خدا و كاتب وحی بوده و خال المؤمنین است بیشتر رسوخ پیدا كرده و ترویج شده و اگر كار بر همین رویه و منوال پیش برود روزی خواهد رسید كه اصلا مردم اسلام حقیقی را جز آنكه معاویه معرفی كرده نشناسند و همه ی زحمات بیست و سه ساله ی رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم یكجا به نفع اولاد ابوسفیان همان دشمن سرسخت اسلام تمام شود، ابوسفیان و معاویه ای كه پس از بیست سال كه با پیغمبر جنگیدند و با هر وسیله ای كه توانستند در خاموش نمودن نور اسلام كوشش كردند و در فتح مكه كه سال هفتم از هجرت بود ناچار شدند اظهار اسلام كنند در نظر مردم شخص اول اسلام شناخته شده اند. و علی بن ابیطالب كه بر حسب روایات فریقین «اول من اسلم» بود مردیست كه امروز در نظر مردم العیاذ باللَّه ملعون شمرده می شود، و لعن و سب او از بزرگترین عبادات اسلامی محسوب است!!! كسانی بودند كه اگر روزی سب را فراموش می كردند قضای آن را بر خود واجب می شمردند!!! پیغمبر اكرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم در زمان حیاتش می فرمود «اذا ظهرت البدع و لعن آخر هذه الامة اولها فمن


كان عنده علم فلینشره، فان كاتم العلم یومئذ ككاتم ما انزل اللَّه علی محمد» [4] چون بدعتها ظاهر شود و آنانكه بعد به اسلام پیوسته اند مسلمانان اولیه و آنانكه از روز اول به پیغمبر ایمان آورده اند را لعن كنند و كسی بداند و علم خود را آشكار نسازد مانند كسی است كه دین خدا را كتمان نموده باشد باید مردی كه بدعت را از سنت می شناسد قیام كند و مردم را از انحراف نجات دهد و الّا مورد خشم خدا قرار خواهد گرفت.

امام حسین علیه السلام طبق همین سند خود را مكلف می دانست و تسامح را بر خود جایز نمی دید و خود را از طرف خدا مأمور به حفظ دین و امت اسلام از خطر سقوط می دانست و لذا در مدت ده سال امامت واقعی خویش آرام نبود و تا آنجا كه می توانست ساكت نمی نشست و در عرض این مدت بین او و معاویه نامه هائی رد و بدل می شده و اعتراضات شدیدی به معاویه می كرده و تا حدی كه امكان داشته نامه هائی كه به معاویه می نوشته مضمونش در مدینه یا مكه هنگام حج منتشر می شده و برای این قیام تقریباً زمینه سازی می نموده، حتی وقتی مالی از راه مدینه از یمن به شام برای معاویه می بردند حضرت تمام آن اموال را مصادره كرده و بین بنی هاشم تقسیم نمود و بعد رسیدش را با نامه ای عتاب آمیز برای معاویه فرستاد [5] اینها خود حاكی از آنست كه حضرت خیال ثوره و انقلاب داشته و الّا چنین كاری از امام شایسته نیست و اینها همه برای انجام مأموریت بوده و اینكه خود را موظف می دانسته كه ساكت ننشیند و تا آنجا كه ممكن است زمینه را برای نجات اسلام و مسلمین آماده سازد و لذا آرام هم ننشست و به توسط نامه و خطبه و تبلیغ وظیفه ی خود را انجام داد، حتی در جواب نامه ی گله آمیز معاویه نوشت كه ای معاویه من ترك نبرد و مبارزه با تو را تقصیر می شمرم و خود را در سكوت و عدم قیام علیه تو مسئول خدا می دانم.

تا موقعی كه نوبت نهضت و قیام رسمی رسید بر مأموریتی كه از طرف خدا و پیغمبر اكرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم برای او تعیین شده بود به عنوان امر به معروف و نهی از منكر اقدام فرمود.

و اینكه گفتیم از طرف خدا مأمور بود حدیث صحیحی است كه مرحوم كلینی


در كتاب كافی به سند بسیار معتبر از ضریس كناسی نقل نموده و گوید كه حمران بن اعین شیبانی به امام باقر علیه السلام عرض كرد: قربانت گردم، ملاحظه می فرمائید آنچه را در زندگی امیرالمؤمنین و حسنین علیهم السلام واقع شد از خروج و نهضت و جهاد فی سبیل اللَّه و آنچه بدان گرفتار شدند: از كشته شدن بدست جباران و آنچه بر سرشان آمد تا بالأخره كشته شدند و مغلوب گشتند؟ حضرت فرمود: آنچه شد البته خدای تعالی برای ایشان مقدر فرموده بود و خود حكم كرده و امضا نموده و حتمی ساخته بود و سپس آنرا اجرا كرد و قیام علی و حسن و حسین «فبتقدم علم ذلك الیهم من رسول اللَّه» با سابقه ی علم و دستوری بود كه از رسول خدا به آنها رسیده بود و هر امامی هم كه سكوت كرد از روی علم و دستور بود.

از این حدیث شریف استفاده می شود كه پیغمبر اكرم صلی اللَّه علیه و آله وظایف هر یك از ائمه را از طرف خدا قبلاً تعیین نموده بود و هر یك در زمان خود مأموریت الهی را انجام می دادند.

و اگر كسی در صحت اینگونه احادیث تردید كند یا از اخبار آحاد بداند یا در دلالتش خدشه كند در این امر عقلی كه باید زمامدار و رهبر مسلمین مخالف با اسلام نباشد كه نمی تواند تردید كند، و بدیهی است كه چنانچه حكومت اسلام بدست مخالفین اسلام بیفتد و قدرتی پیدا كنند اسلام را ریشه كن خواهند نمود و یزید كه پدرش معاویه در زمان قدرت و استیلای خود برای او از همه بیعت گرفت همان كسی است كه رسماً دستورات اسلامی را زیر پا می گذاشت فساد و انحراف و كفریات او در اشعارش قبل از آنكه به خلافت برسد در كتب عامه و خاصه مشهور است.

یعقوبی و دیگران از مورخین نوشته اند در سالی كه معاویه یزید را با لشكری برای فتح بلاد روم فرستاده بود در غذقذونه كه در آنجا دیری بود بنام دیر مران اتراق كردند و یزید در آن دیر با ام كلثوم نامی مشغول عیاشی و كیف شد و در اثر بدی هوا لشكر مبتلا به تب و آبله شدند و مرض به قسمی در اردوی مسلمین افتاد كه مثل برگ خزان روی زمین می ریختند و می مردند هرچه به یزید اصرار كردند زودتر از اینجا كوچ كنیم اعتنا نكرد و این اشعار را سرود:



ما ان ابالی بما لاقت جموعهم

بالغذقذونة من حمی و من موم






اذا اتكات علی الانماط فی غرف

بدیر مران عندی ام كلثوم



یعنی مرا چه باك كه تمام لشكر اسلام از مرض آبله و تب مردند، من اكنون در دیر مران بر متكاهای پر قو تكیه داده و راحتم و ام كلثوم در آغوش من است.

و نیز از اشعار اوست كه در تعریف شراب گفته و حاكی از روحیه ی اوست:



شمیسة كرم برجها قعر دنها

و مشرقها الساقی و مغربها فمی



اذا نزلت من دنها فی زجاجة

حكت نفرا بین الحطیم و زمزم



فان حرمت یوما علی دین احمد

فخذها علی دین المسیح بن مریم



شراب را تشبیه به خورشید نموده گوید خورشید من كه از انگور است برج آن ته خمره ی شراب است و از مشرق دست ساقی طلوع می كند و به مغرب دهان من غروب می نماید و چون از سبو در جام ریخته شود غلغل كردن و زیر و رو شدن و حباب ساختنش حكایت از حجاجی می كند كه بین دیوار كعبه و چاه زمزم مشغول هروله هستند. اگر بر دین احمد حرام است تو آن را بر دین عیسی مسیح بگیر و سركش.

و نیز از اشعار اوست:



معشر الندمان قوموا

واسمعوا صوت الاغانی



واشربوا كاس مدام

واتركوا ذكر المعانی



شغلتنی نغمة العیدان

عن صوت الاذان



و تعوضت عن الحو

رعجوزا فی الدنان



ای یاران همپیاله ی من برخیزید و به نوای دلنواز مطرب گوش دهید و پیاله های پی درپی را سركشیده و گفتار و مذاكرات علمی و ادبی را كنار گذارید، نغمه ی دلپذیر چنگ، مرا از ندای «اللَّه اكبر» بازمی دارد و من خود حاضرم كه حوران بهشت را كه نسیه است با دردهای ته خم شراب كه نقد است تعویض نمایم، نقد، مال ما و نسیه برای كسانی كه به قیامت معتقدند. اینها نمونه ای از فكر و اندیشه و روحیه ی یزید است.

یزید سخت در شهوات فرورفته بود و همش جز عیاشی و خوشگذرانی و فحشا چیز دیگری نبود و عموماً عمر خود را در دیرهای نصاری كه آن روز حكم ستون پنجم را داشت به سر می برد و در لهو و لعب روزگار می گذرانید به حدی كه حتی معاویه پدرش بدو نامه می نویسد و او را بدین كار سرزنش می كند. قلقشندی در صبح


الأعشی ج 6 ص 387 نقل كرده گوید در وقتی كه مكرر به معاویه گزارش دادند كه یزید انهماك در لذات و شهوات دارد بدو نامه نوشت كه «لقد ادت ألسنة التصریح الی اذن العنایة بك، فافجع الأمر فیك، و باعد الرجاء منك... اقتحمت البوائق و انقدت للمعایر، و اعتضتها من سمو الفضل و رفیع القدر، فلیتك (یزید) اذ كنت لم تكن، سررت یافعا، ناشئا و أثكلت كهلا ضالعا، فواحزناه علیك» زبانهای واضح و روشن بگوشی كه به تو عنایت و توجه دارد رسانیده است آن چیزی را كه ما را نسبت به تو مصیبت زده نمود و امید نزدیكی كه به تو داشتیم دور ساخت، تا آنجا كه گوید: ای یزید تو خود را به وادی هلاكت افكنده ای و افسار نفس خود را به دست زشتیها و موجبات ملامتها و سرزنشها سپرده و در عوض معالی و فضائل و مكارم، هلاكت و عیبها و ناروائیها را برای خود پسندیده و بدانها گرائیده ای، یزید ای كاش از هماندم كه بود شدی نمی بودی، ما را در ابتدای رشد و بلوغ خود مسرور و امیدوار ساختی و در حال بزرگی و انحراف به مصیبت مبتلا كردی و به گریه درآوردی، ای افسوس از دست تو- الخ. اینها نمونه ای از شخصیت یزید است و بهترین معرف اوست.

اكنون معاویه چنین عنصری را كه تمام پلیدیها یك جا در وجود او متمركز است و جرثومه ی فساد و نابكاری است (چنانكه بعد خوب روشن شد) و ابدا از اسلام و احكام الهی خبر ندارد مسند نشین پیغمبر اسلام برای مسلمین معرفی كرده و بر گردن كسانی كه پدر و جد همین یزید به شمشیر آنها اظهار اسلام نموده اند سوار نموده در حالیكه هنوز بیش از چهل و چند سال از رحلت رسول خدا نگذشته و هنوز صحابه زنده هستند بلكه بعض از زوجات پیغمبر حیات دارند. البته معلوم است كه با زمامداری چنین كسی كه به خدا و پیغمبر معتقد نیست و نماز نمی خواند و شراب را مثل آب سر می كشد و مقدسات مذهبی را توهین می كند دیگر برای اسلام و قرآن باید فاتحه گزارد و در این صورت آیا ممكن است مردی الهی مانند حسین بن علی علیهماالسلام حاضر شود كه ناظر این جنایات باشد و دین جدش را ملعبه دست این و آن ببیند و با سكوت خود همه را امضا كند، یا دست بیعت و همكاری و تشریك مساعی دهد؟ ابدا، نه تنها حسین علیه السلام حاضر نیست با یزید بیعت كند هیچ مسلمانی كه از قرآن خبر داشته باشد و خدا را بشناسد بدین ذلت حاضر نخواهد بود.


چنانكه عده ای هم از اهل كوفه و بصره و تمام اهل مدینه از روز اول مخالفت كردند.

امام حسین علیه السلام نیك می دانست كه آل ابی سفیان اساساً با اسلام و بقاء ذكر محمد بن عبداللَّه مخالفند و برای خاموش كردن نور اسلام هرچه توانسته كوشیده و ابدا حاضر نیستند كه نام پیغمبر اكرم باقی بماند و چنانچه خلافت در اولاد ابی سفیان بماند اثری از آثار اسلام باقی نخواهد ماند. به قصه ی ذیل توجه كنید:

مسعودی در مروج الذهب ج 2ص 266 طبع بولاق در ذیل احوال مأمون آورده و نیز ابن ابی الحدید هم بدان اشاره كرده كه مطرف بن مغیره گفت من با پدرم در شام مهمان معاویه بودیم و پدرم در دربار معاویه زیاد تردد می كرد و او را ثنا می گفت، شبی از شبها پدرم از نزد معاویه برگشت ولی زیاد اندوهگین و ناراحت بود، من سبب آن را پرسیدم، گفت: این مرد یعنی معاویه مردی بسیار بد، بلكه پلیدترین مردم روزگار است، گفتم مگر چه شده؟ گفت: من به معاویه پیشنهاد كردم اكنون كه تو به مراد خود رسیدی و دستگاه خلافت اسلامی را صاحب گشتی بهتر است كه در آخر عمر با مردم به عدالت رفتار می نمودی و با بنی هاشم اینقدر بدرفتاری نمی كردی چون آنها بالأخره ارحام توأند و اكنون چیزی دیگر برای آنها باقی نمانده كه بیم آن داشته باشی كه بر تو خروج كنند، معاویه گفت: «هیهات هیهات» ابوبكر خلافت كرد و عدالت گستری نمود و بیش از این نشد كه بمرد و نامش هم از بین رفت و نیز عمر و عثمان همچنین مردند با اینكه با مردم نیكو رفتار كردند اما جز نامی باقی نگذاشتند و هلاك شدند. ولی برادر هاشم (یعنی رسول خدا) هر روزه پنج نوبت بنام او در دنیای اسلام فریاد می كنند و اشهد ان محمدا رسول اللَّه می گویند «فای عمل یبقی مع هذا لا ام لك، لا واللَّه الا دفنا دفنا» پس از آنكه نام خلفاء ثلاث بمیرد و نام محمد زنده باشد دیگر چه عملی باقی خواهد ماند جز آنكه نام محمد دفن شود و اسم او هم از بین برود.

این موضوع را مسعودی از كتاب موفقیات زبیر بن بكار كه از اصول معتمده است ذكر كرده، آیا با چنین وضعی حسین بن علی می تواند بنشیند و صبر كند و به چشم خویش بنگرد كه با اسلام و قرآن مبارزه می كنند و برای محو آثار آن می كوشند و سكوت نماید؟! أبداً.

باری معاویه به خیال فاسد خویش خواست خلافت اسلامی كه آنروز رنگ


سلطنت كسری و قیصر به خود گرفته بود در خانواده ی خویش موروثی كند و این كار دو مانع بزرگ در پیش داشت: یكی عدم قابلیت یزید كه نزد تمام اشراف آن روز و رجال ممالك اسلامی جوانی جلف و سبكسر و بی قابلیت و بی حیا و میگسار و نابكار معرفی شده بود و سران كشور اسلامی او را به بازی نمی گرفتند.

و دیگری وجود مقدس حضرت مجتبی سلام اللَّه علیه كه در شرائط صلح، با او قرار كرده بود كه بعد از خود احدی را برای خلافت معرفی نكند، معاویه برای رفع مانع اول چاره چنان دید كه با پول و عطا و هدیه و جوائز كلان احساسات مذهبی را در افراد خفه كند و اگر از این راه به تمام مقصود نرسید با تهدید و تطمیع و قطع عطا و از كار بركنار نمودن افراد صداها را خاموش نماید و این كار را با سرعت هرچه تمام تر انجام داد.

و برای رفع مانع دوم اقدام به كشتن حضرت مجتبی علیه السلام كرد تا بالأخره با نیرنگ عجیبی توسط جعده دختر اشعث بن قیس آن حضرت را مسموم نمود و چنان می پنداشت كه كار صاف و بی مانع شده و باور نمی كرد كه پس از مرگ حضرت امام حسن علیه السلام مانعی دیگر در پیش باشد، بعد متوجه شد در مدینه كه از همه ی ممالك اسلامی اهمیتش بیشتر است با بودن شخصیتی مانند حسین علیه السلام ابدا كسی حاضر به بیعت با یزید نیست ناچار به خدعه و نیرنگ دیگری دست زد و مورخین اسلامی چنین گویند كه:

«بعد از فوت حضرت مجتبی علیه السلام معاویه مصمم شد كه برای یزید از مردم بیعت بگیرد و او را ولیعهد خویش قرار دهد لذا به تمام فرمانداران ممالك اسلامی نامه نوشت و از جمله به سعید بن عاص اموی والی مدینه نوشت از تمام مهاجر و انصار و اولاد ایشان كه موجودند برای یزید بیعت بگیر و در این كار خشونت به خرج ده و تسامح و كوتاهی روا مدار و سختگیری كن لكن به این چند نفر فشار میاور و بخودشان واگذار: عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن زبیر، عبدالرحمن بن ابی بكر، حسین بن علی.

نامه ی معاویه كه به دست سعید بن عاص رسید مردم مدینه را دعوت به بیعت با یزید كرد همه امتناع كردند و گفتند هرگاه این چند تن حاضر به بیعت شدند ما هم حاضریم والّا فلا، سعید به معاویه نامه نوشت كه همه ی اهل مدینه تابع این چند نفرند و تا اینها بیعت نكنند ممكن نیست از اهل مدینه بیعت گرفت ولو هر قدر خشونت و تندی


به خرج داد. معاویه در جواب نوشت مانعی ندارد مزاحمت كسی را فراهم نساز تا فكری نمایم و در همان سال عزم حج بیت اللَّه كرد و به مدینه آمد و جمعیت زیادی از مردم شام را همراه خود آورد، در مدینه موقع دیدار و ملاقات از این چند تن اظهار ناخشنودی كرد و آنها را مورد عتاب و خطاب قرار داد و «لا مرحبا و لا اهلا» گفت، ایشان چون این بی احترامی را دیدند از مدینه به قصد عمره ی مفرده به مكه رفتند ولی معاویه در مدینه ماند تا موسم حج و در آن ایام هدایائی فرستاد و بخشش های فراوانی نمود، تا شاید مردم مدینه را به عطایای خود نرم نموده و حاضر نماید.

بعدا به خانه ی خدا رفت و در وقت ورود كه مردم به دیدار او می رفتند با عبداللَّه عمر و عبداللَّه زبیر و عبدالرحمن و حضرت سیدالشهداء ملاقات كرد ولی بسیار احترام گزارد و دلجویی كرد و هر یك را مطابق شخصیت خود نام برد و دستور داد برای همه مركب سواری آوردند و حسین بن علی را سید شباب مسلمین خواند، عبداللَّه زبیر را ابن عم رسول خدا نام برد، عبدالرحمن را سید و آقای قریش خواند و هكذا بالأخره آنچه شایسته بود در مقابل انظار از ایشان احترام كرد و بعد مناسك حج بجای آورد و بعد از انجام حج فرستاد و آنها را احضار نمود، همه به حضرت سیدالشهداء گفتند: شما با معاویه صحبت كن حضرت حاضر نشد، به عبداللَّه زبیر پیشنهاد كردند و او قبول نموده، بر معاویه وارد شد. معاویه شرائط احترام بجای آورد و گفت: خود دیدید كه من با شما چقدر مهربانم و شما رحم منید و من با شما نظر لطف و عنایت دارم اكنون یزید برادر و پسر عم شما است و من فقط می خواهم كه اسم خلافت روی او باشد و الّا كارها همه به دست شما است و امر و نهی همه به عهده ی شما خواهد بود. همه ساكت شدند و چیزی نگفتند معاویه گفت: جواب دهید، باز كسی حرف نزد بار سوم معاویه كلام خود را تكرار كرد و رو به ابن زبیر نموده گفت تو سخن بگو عبداللَّه زبیر، گفت ای معاویه یكی از سه كار را می توانی انجام دهی: یا اینكه همان طوریكه گویند رسول خدا كسی را تعیین نكرد و از دنیا رفت تو هم همان كار را بكن مردم خود برای خود خلیفه تعین می كنند، یا اینكه مانند ابوبكر كسی را كه از بستگان تو نباشد و لیاقت این كار را داشته باشد خلیفه قرار ده و یا مانند عمر به شوری واگذار.

معاویه گفت آیا غیر از این سه راه راهی دیگر هست؟ گفت نه، معاویه رو كرد به


دیگران و گفت نظر شما چیست؟ همه گفتند همانكه عبداللَّه زبیر پیشنهاد كرد، معاویه گفت بسیار خوب فردا من هم صحبتی خواهم نمود و در میان كلام من كسی حق اعتراض ندارد و اگر راست گفتم راستی آن به خودم برمی گردد و اگر دروغ گفتم پاپیچ خودم خواهد گشت و هر كه مخالفت كند كشته خواهد شد. بعد در مجتمع عمومی كه عموم كسانی كه از تمام ممالك اسلام به حج آمده بودند حضور داشتند این چند تن را احضار كرد و بالای سر هر یك از ایشان دو تن مأمور مسلح گذارد و بر منبر رفت و اهل شام اطرافش را گرفتند خطبه ای خواند و گفت:

من نظر كردم دیدم مردم حرفهای بی اساس زیاد می زنند و می گویند كه حسین ابن علی و عبدالرحمن بن ابی بكر و عبداللَّه زبیر و عبداللَّه عمر با یزید بیعت نكرده اند و اكنون اینها هستند كه بهترین و آقاترین مسلمین اند كه هیچ كار بدون وجود اینان محكم و پایدار نیست و بدون مشورت اینان كاری انجام نشود و من خود اینان را بدین امر خواندم همگی را مطیع و منقاد دیدم و همه با یزید بیعت كردند و هیچگونه اظهار مخالفتی ندیدم. [6] .

راوی گوید: در اینجا چنانكه قبلاً سپرده بود اهل شام فریاد زدند كه امر این چند تن آنقدر مهم نیست! اگر مخالفند دستور ده تا گردنشان را بزنیم. معاویه گفت یا للعجب چقدر مردم با قریش بد شدند و هیچ چیز از ریختن خون آنها نزد مردم شیرین تر نیست! ساكت شوید و دیگر این حرف را تكرار نكنید! و از منبر فرود آمد و كارگزارانش شروع كردند به بیعت گرفتن از مردم و معاویه سوار شد و از مكه بیرون آمد.

پس از خروج معاویه مردم ریختند اطراف حسین بن علی و دیگران، اعتراضات شروع شد. می گفتند شما كه می گفتید ما بیعت نخواهیم كرد، پس چطور راضی شدید؟ هرچه می گفتند ما بیعت نكردیم و معاویه دروغ گفت و شما را فریب داد، می گفتند شما دروغ می گویید، اگر چنین است چرا علنی در همان جلسه مخالفت نكردید و هرچه جواب می دادند كه در این صورت كشته می شدیم، فایده ای نداشت».


این موضوع را ابن عبدالبر اندلسی در عقدالفرید ج 2 ص 248 و ابن قتیبه در الامامة السیاسة ج 1 ص 138، در ذیل امالی قالی ص 177 ذكر نموده اند و یعقوبی مورخ، گفتار عبادله را در وقت پیشنهاد بیعت كه از طرف سعید بن عاص اموی والی مدینه به آنها شد نقل كرده گوید: وقتی سعید بن عاص پیشنهاد بیعت یزید را به آنها نمود رسماً مخالفت كردند و گفتند: «نبایع من یلعب بالقرود و الكلاب و یشرب الخمر و یظهر الفسوق ما حجتنا عنداللَّه» می گوئی ما با كسی كه میمون باز و سگ باز و شراب خوار و فاسق بلكه متجاهر به فسق است بیعت كنیم و دست همكاری و امضای رفتار او را بدهیم؟ بگو آنگاه چه حجتی نزد خدا خواهیم داشت؟

ابن جوزی گوید: جماعتی از مدینه به شام رفتند تا رفتار و كردار یزید را ببینند. چون بازگشتند گفتند: «قدمنا من عند رجل لیس له دین، یشرب الخمر و یعزف بالطنابیر و یلعب بالكلاب» از نزد مردی آمده ایم كه ابداً دین ندارد و شراب می خورد و ساز می نوازد و سگ باز است. عبداللَّه پسر حنظله ی غسیل الملائكه می گفت: «ان رجلا ینكح الامهات و البنات و الاخوات و یشرب الخمر و یدع الصلاة» یزید مردی است كه از مادر و دختر و خواهر خود نمی گذرد و شراب می خورد و نماز نمی خواند.

مسعودی در مروج الذهب گوید اصلاً یزید معروف شده بود به «السكران الخمیر» یعنی دائم الخمر. در این صورت وظیفه ی همه ی مسلمانان بود كه حاضر به بیعت با او نباشند زیرا بیعت یعنی امضاء همه ی كارهای او، یعنی پیمان تشریك مساعی در تمام رفتار و كردار او. و اسلام جایز نمی داند كه مسلمین دست خود را زیر بغل بگذارند و گردن كج كنند و هركس با آنها هر كار كرد صبر كنند و تن دردهند ولو اسلام از بین برود و قرآن پایمال شود و دین خدا ملعبه ی این و آن گردد و سكوت در این مقام مانند سكوتی است كه سید مرتضی داعی رازی در تبصرة العوام از آن مردك صوفی نقل نموده است [7] ، حضرت امام حسین علیه السلام سكوت را در چنین مواردی حرام می داند، و در حدیثی كه در بین راه كوفه برای لشكر «حر» از جدش پیغمبر اكرم صلی اللَّه علیه و آله نقل كرد، این جمله بود كه: هركس این قبیل امور را ببیند و اظهار مخالفت نكند و


سكوت نماید «كان حقاً علی اللَّه ان یدخله مدخله» بر خداوند است كه او را با آن ظالم و ستمگر یكجا برد و یك نوع عذاب نماید. [8] .

لذا حضرت سیدالشهداء علیه السلام در سالهای آخر عمر معاویه از تمام كسانی كه رسول خدا را دیده بودند و افتخار صحابگی آن حضرت را داشتند و نیز اولاد آنها در هر بلدی از بلاد اسلامی بودند دعوت كرد و برای همه نامه نوشت و همگی از صحابه و تابعین تا حدود هزار نفر در منی حاضر شدند و برای آنها سخنرانی نموده گفت شما می بینید این مرد قلدر با ما و شیعیان ما چه می كند، شما آنچه در این مجلس گفتگو می شود در شهر خود برای هموطنان خود شرح دهید و شروع كرد مناقب و فضائل پدرش امیرالمؤمنین را یكی یكی گوشزد نمود و در امر به معروف و نهی از منكر ترغیب و تحریص كرد، خطبه ای را كه در تحف العقول است چنانكه از فقرات خطابات آن پیداست در مجمع آنها خوانده شده و زمینه انقلاب را امام از همانجا پی ریزی كرده. اكنون برای نمونه بعضی از فقرات آن خطبه ذكر می شود تا مطلب روشن شود.

امام بعد از اینكه آیات الهی را درباره ی وجوب امر به معروف و نهی از منكر گوشزد نمود فرمود: [9] «ثم انتم ایتها العصابة عصابة بالعلم مشهورة و بالخیر مذكوره، و بالنصیحة معروفة، و باللَّه فی انفس الناس مهابة، یهابكم الشریف، و یكرمكم الضعیف، و یؤثركم من لا فضل لكم علیه و لاید لكم عنده- تا آنجا كه فرمود- لقد خشیت علیكم و أیها المتمنون علی اللَّه ان تحل بكم نقمة من نقماته، لانكم بلغتم من كرامة اللَّه منزلة فضلتم بها، و من یعرف باللَّه لا تكرمون و انتم باللَّه فی عباده تكرمون، و قد ترون عهود اللَّه منقوضة فلا تفزعون، و انتم لبعض ذمم آبائكم تفزعون، و ذمة رسول اللَّه صلی اللَّه علیه


و آله و سلم محقورة، والعمی والبكم والزمنی فی المدائن مهملة لا ترحمون، و لا فی منزلتكم تعملون و لا من عمل فیها تعینون، و بالادهان والمصانعة عند الظلمة تأمنون كل ذلك مما امركم اللَّه به من النهی و التناهی و انتم عنه غافلون، و انتم اعظم الناس مصیبة لما غلبتم علیه من منازل العلماء لو كنتم تشعرون».

یعنی ای مردمان نیرومند شما جمعیتی هستید معروف به دانش و خوبی و خیرخواهی و بواسطه ی خدا در دل دیگران مهابتی پیدا نموده اید، شرافتمند از شما حساب می برد و ناتوان شما را گرامی می دارد و آنانكه با شما هم درجه و همپایه اند و بر آنها حق نعمتی ندارید شما را بر خود مقدم می دارند- تا آنجا كه فرمود- من بر شما می ترسم كه مبادا نقمتی و گرفتاری بر شما فرود آید. زیرا شما به یك مقامی از بزرگی رسیده اید كه دیگران دارا نیستند و بر دیگر مردم برتری دارید، افراد خوب را احترام نمی كنند و شما به خاطر خدا در میان مردم ارجمند هستید. و به چشم خود می بینید كه پیمانهای الهی را می شكنند و با قوانینش مخالفت می كنند و هراس نمی نمائید، با آنكه از نقض عهد پدرتان ناراحت می شوید و به هراس می افتید پیمانهای رسول خدا شكسته یا خوار و بی مقدار گشته و شما اهمیت نمی دهید، كورها و لال ها و زمین گیرها در همه ی بلاد بدون سرپرست هستند بر آنها ترحم نمی شود و شما در خور مسئولیت خویش و در حد توانائی خود كار نمی كنید و نسبت به كسی هم كه وظیفه ی خود را در این مورد انجام می دهد اعتنا ندارید و خضوع نمی نمائید و به مسامحه و سازش با ظالمان و همكاری با آنان خود را آسوده می دارید، همه ی اینها از جهت آنست كه خداوند فرمان جلوگیری از منكرات و بازداشتن مردم را از آنها داده و شما از آن غافلید زیرا در حفظ مقام بلند دانشمندان خود مغلوب شدید و نتوانستید مقام و موقعیت آنها را حفظ كنید و دیگران را بر آن مقام چیره نمودید و ای كاش می دانستید یا كوشش داشتید.

بعد فرمود: «ذلك بأن مجاری الأمور و الأحكام علی ایدی العلماء باللَّه الامناء علی حلاله و حرامه، فانتم المسلوبون تلك المنزلة و ما سلبتم ذلك الا بتفرقكم عن الحق و اختلافكم فی السنة بعد البینتة الواضحة و لو صبرتم علی الاذی و تحملتم المؤونة فی ذات اللَّه كانت امور اللَّه علیكم ترد و عنكم تصدر و الیكم ترجع و لكنكم مكنتم الظلمة


من منزلتكم، و استسلمتم امور اللَّه فی ایدیهم، یعملون بالشبهات و یسیرون فی الشهوات، سلطهم علی ذلك فراركم من الموت و اعجابكم بالحیاة التی هی مفارقتكم، فاسلمتم الضعفاء فی ایدیهم، فمن بین مستعبد مقهور و بین مستضعف علی معیشته مغلوب، یتقلبون فی الملك بآرائهم و یستشعرون الخزی بأهوائهم، اقتداء بالأشرار و جرأة علی الجبار، فی كل بلد منهم علی منبره خطیب یصقع، فالأرض لهم شاغرة و أیدیهم فیها مبسوطة، والناس لهم خول، لا یدفعون ید لامس، فمن بین جبار عنید و ذی سطوة علی الضعفة شدید، مطاع لا یعرف المبدء و المعید، فیا عجبا و مالی لا اعجب و الأرض من غاش غشوم و متصدق ظلوم و عامل علی المومنین بهم غیر رحیم، فاللَّه الحاكم فیما فیه تنازعنا و القاضی بحكمه فیما شجر بیننا- الحدیث».

زمام امور باید به دست آنها باشد كه عالم به احكام خدا و حلال و حرامند و شمائید كه دارای این مقام بودید و از دستتان گرفتند و نگرفتند مگر برای تفرق شما از حق و اختلاف شما در سنت پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم با وجود دلیل روشن و اگر چنانچه شكیبا بودید و پافشاری و استواری داشتید و در راه خدا تحمل می نمودید زمام امور به شما برمی گردید و در دست شما امور اجرا می شد ولی شما خودتان ظلمه را در مقام خود جای دادید و امر حكومت خدا را به آنها واگذاشتید تا با شبهه كار كنند و در شهوت و دلخواه خود پیشروند، آنان را بر این مقام مسلط نكرد مگر گریز شما از مرگ و دلخوش بودن شما بدین زندگی چند روز دنیا ناتوانان را زیردست آنها كردید تا برخی را برده و مقهور كنند و برخی را برای لقمه نانی بیچاره نمایند، مملكت اسلامی را برای خود زیر و رو كنند و رسوائی و هوسرانی را برای خود هموار و صاف سازند، از اشرار پیروی می كنند و بر خداوند جبار دلیری می نمایند، در هر شهری از شهرها گوینده ای از جانب خود بر منبر می كنند و همه ی كشورهای اسلامی زیر پای آنهاست و دستشان در همه جا باز است و مردم برده ی آنها و در اختیار آنهایند و هر دستی بر سر آنها فروكوبد دفاع نتوانند. دسته ای زورگو و معاند بر هر ناتوان و ضعیف فشار آوردند و برخی فرمانروا كه به خدا و روز قیامت عقیده ندارند، شگفتا از این وضع و چرا در شگفت نباشم كه زمین در تصرف مردی دغل و ستمكار است، و یا باج گیری نابكار و یا حاكمی كه بر مؤمنان مهربان نیست و ترحمی ندارد و خدا حاكم


باشد در آنچه ما در كشمش آنیم و او به حكم خود در بین ما داوری نماید- تا آخر حدیث.

از آنچه ذكر شد فهمیده می شود كه قبل از قضایای پیشنهاد بیعت با یزید آن حضرت خیال انقلاب و ثوره داشته و منتظر مرگ معاویه بوده و فرصت می جسته و لذا باید ابتدا قیام را از همان دعوت عمومی صحابه یا اولاد آنان و تابعین در منی دانست و با توجه به وضع آن روز مسلمین بیدار كردن مردم و توجه دادن آنان به حق كار آسانی نبود و با نوشتن و سخنرانی كردن و پیغام فرستادن محال بود بتوان كاری از پیش برد.

امام علیه السلام خواست انقلابی ایجاد كند كه در تمام بلاد اسلامی مردم متوجه شوند كه با سر كار بودن یزید اسلام از بین خواهد رفت و اثری از آن باقی نخواهد ماند، مردمی را كه بیش از بیست سال پدرانشان معاویه را صحابی بزرگوار رسول خدا می پنداشتند و یا لااقل در بطلان و نفاق او شك و تردید داشتند با حرف و پیغام و خطبه نمی توان بیدار كرد و حكومت صحیح اسلامی را به آنها فهماند، به علاوه كه مبلغین معاویه در هر شهر و دیار مشغول تبلیغات و منحرف نمودن مردم از صراط حق بودند، و امثال حجر بن عدی و رشید هجری و یارانش و عمر بن حمق خزاعی كشته می شوند و كسی جرأت سخن گفتن ندارد بلكه عموما آنها را مجرم می شناسند، ناچار باید حركتی دفعی و ناگهانی به تمام كشورهای اسلامی داده شود و انقلاب و ثوره ای شود كه اثرش همه ی بلاد را فراگیرد و دنباله ی آن برای سالیان دراز خاموش نشود و از بین نرود تا بلكه كار اصلاح شود و نیت بنی امیه عموماً و آل ابی سفیان خصوصاً كه همواره می خواستند اسم پیغمبر اسلام از دهان ها بیفتد و كسی دیگر اسلام حقیقی را نشناسد آشكار شود و مردم آنها را بشناسند و به مخالفین آنها بپیوندند و مبارزه شروع شود تا ناچار از كار بركنار شوند. این بود كه امام علیه السلام به عنوان امر به معروف و نهی از منكر قیام كرد و خود در همان وصیتنامه كه موقع خروج از مدینه نوشت و به دست محمد بن حنفیه داد پس از اقرار به وحدانیت خدا و رسالت جدش محمد بن عبداللَّه و قیامت و بهشت و جهنم، نوشت «انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسداً و لا ظالما و انما خرجت لطلب الا صلاح فی امة جدی صلی اللَّه علیه و آله و سلم ارید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنكر و اسیر بسیرة جدی و أبی» یعنی من از روی ستیز و


سركشی و طغیان یا پیروی هوای نفس و شیطان بیرون نیامدم و منظورم این نیست كه در زمین فساد كنم یا به كسی ستم نمایم فقط منظورم اصلاح امر امت اسلامی و جلوگیری از فساد است و آنكه بسیره جد و پدرم رفتار نمایم و در اوقاتی كه خیال حركت داشت شبها سر قبر جدش صلی اللَّه علیه و آله و سلم می رفت این جمله را می گفت «اللَّهم انی احب المعروف و انكر المنكر» خدایا من كار نیك را دوست دارم و كار زشت را دشمن دارم.

امام علیه السلام قیام كرد با علم به اینكه كشته می شود و زن و فرزندش اسیر می شوند، اما اسلام و احكامش باقی می ماند و قدرتهای مخالف كوبیده می شود، و همین یزید كه پدرش برخلاف خلفای پیشین او را در حال حیات خویش ولیعهد قرار داده و بر گردن مسلمین سوار كرده نمی تواند این كار را تكرار كند و معاویة بن یزید دیگر روی كار نخواهد آمد و نقشه ی معاویه نقش بر آب می شود و مردم با كمك خود دستگاه همه از خواب بیدار می شوند و اسلام حقیقی را با اسلام ساختگی فرق می نهد و بنی امیه رسوا می شوند و كشته ی او هم همواره كاخهای ستمگری را تهدید خواهد كرد.

ممكن است كه اینجا اعتراض كنند و بگویند كه خداوند می فرماید: «و لا تلقوا بایدیكم الی التهلكة» خود را بدست خویش در مهلكه میندازید. و امر به معروف و نهی از منكر خود شرایطی دارد.

گوئیم شرایط امر به معروف و نهی از منكر را امام بهتر از دیگران می داند و فعل او خود برای همه حجت است و اما اینكه القاء نفس در تهلكه جایز نیست صحیح است اما قیام و نهضت اباعبداللَّه علیه السلام القاء نفس در تهلكه نبود زیرا اگر كسی كشته شدن در راه خدا را القاء نفس در تهلكه بداند باید اغلب غزوات پیغمبر اكرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم را به همین حساب بگذارد و نیز وجوب مقابله ی بیست تن از افراد نطامی- در جنگهای اولیه ی اسلام كه هنوز مسلمین قدرتی نداشتند- در مقابل دویست نفر را باید القاء در تهلكه بداند و این به اجماع مسلمین صحیح نیست.

و آیه معنایش این نیست كه در راه خدا جهاد نكنید كه چنانچه كشته شدید خود را بدست خویش در مهلكه انداخته اید. آیه در موردی نازل شد كه مسلمین در هنگام


اقدام به دفاع مأمور بودند كه هركس بقدر وسع خویش ساز و برگ و زاد و راحله بیاورد و اثاث آن آماده سازد، تا اسباب جنگ از اسلحه و آذوقه فراهم شود و ظاهراً بعضی در این امر تعلل می كردند و حاضر نمی شدند كه آنچه لازم است از مال انفاق كنند آیه آمد كه «انفقوا فی سبیل اللَّه و لا تلقوا بایدیكم الی التهلكة» در راه خدا انفاق كنید و خود را (در اثر تسامح و یا بخل و ضنت در مقام انفاق) در مهلكه میندازید.

دلیل بر این مطلب روایت حذیفة بن الیمان است كه خود از اصحاب بزرگوار پیغمبر اكرم است می فرماید: «نزلت فی النفقة» و این روایت را ابن ابی حاتم و بخاری از حذیفه و اعمش؛ و سیوطی از ابن عباس و مجاهد و عكرمه و سعید حبیبر و عطاء و ضحاك و حسن بصری و قتاده و سدی و مقاتل بن حیان كه همگی از صحابه یا تابعین می باشند نقل نموده است.

در روایت دیگر اسلم بن یزید ابوعمران گوید در فتح قسطنطنیه مردی از لشكر ما بر صفوف دشمن حمله برد تا اینكه صفها را شكافت و جمعیتی از ما فریاد كردند كه این مرد خود را به مهلكه انداخت، ابوایوب انصاری با ما بود گفت ما عالمتریم به معنی این آیه و شما آن را تأویل می كنید، این آیه درباره ی ما نازل شد كه انصاریم و افتخار پذیرائی و مصاحبت پیغمبر را داشتیم چون اسلام رونق گرفت ما در یاری پیغمبر تسامح كردیم و پیش خود گفتیم كه اكنون اسلام رواج پیدا كرد و عزیز شد دیگر به زن و فرزند خود برسیم و در نصرت پیغمبر تعلل كردیم آیه آمد كه «انفقوا فی سبیل اللَّه و لا تلقوا بایدیكم الی التهلكة، فكانت التهلكة فی الاقامة فی الأهل والمال و ترك الجهاد». پس القاء در تهلكه ترك جهاد است نه جهاد.

این روایت را ابوداود سجستانی و ترمذی و نسائی و عبد بن حمید و ابن ابی حاتم و ابن جریر طبری و ابن مردویه و ابویعلی و ابن حبان در صحیح و حاكم نیشابوری در مستدرك همگی از حدیث یزید بن ابی حبیب از اسلم نقل نموده اند و ترمذی گوید این حدیث حسن و صحیح است.

باز در روایت دیگر از ابی اسحاق سبیعی نقل است كه گوید مردی به براء بن عازب گفت اگر من تنها در هنگام نبرد به دشمن بتازم و كشته شوم «القیت بیدی الی التهلكة» آیا بدست خویش خود را به مهلكه انداخته ام؟ براء گفت نه زیرا خداوند به


رسولش می فرماید: «فقاتل فی سبیل اللَّه لا تكلف الا نفسك» در راه خدا مبارزه كن و مكلف نیستی مگر نفس خود را، بعد براء گفت: «انما هذه فی النفقة» این در مقام انفاق در مورد جنگ است. و این روایت را ابن مردویه و حاكم نیشابوری در مستدرك نقل كرده اند و حاكم گوید: صحیح علی شرط الشیخین.

و نظیر این قول هم در تفسیر برهان از تفسیر عیاشی از حذیفة بن الیمان نقل شده است. و سید بن طاووس در اول كتاب لهوف نیز آیه را باستناد همین روایات همینطور معنی نموده است.

و به علاوه آیه ی تهلكه در سیاق آیات جهاد دفاعی است و هر كس مراجعه كند خواهد دانست كه مورد آیه در چه مقام است.

و اساساً در قاموس شرع مقدس اسلام كشته شدن در راه خدا به معنی هلاك نیامده و درباره ی شهداء اسلام قرآن چنین می فرماید: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل اللَّه امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون».

امیرالمؤمنین در یكی از خطبه های نهج البلاغه كه در وقعه ی صفین بر اصحاب خود خوانده است در ضمن كلام می فرماید: «فالموت فی حیاتكم مقهورین والحیاة فی موتكم قاهرین» مرگ و هلاكت شما در مقهوریت شما است و حیات و زندگی شما در موت شما است هنگامی كه غالب باشید. آن زندگی كه انسان را تسلیم هر بی سر و پا كند از هزار بار مردن و هلاكت سخت تر و بدتر است.

ولی امام حاضر نیست كه بطور ساده مثل پدر و برادرش علیهماالسلام شهید شود زیرا در آن قسم كشته شدن این همه آثار نبود و شاید ابداً كسی متوجه نمی شد و به كلی خون امام علیه السلام هدر می رفت و آب هم از آب تكان نمی خورد.

اما آنان كه پنداشته اند كه امام علیه السلام به عاقبت كار و مال خویش عالم نبود سخت در اشتباه اند زیرا قطع نظر از روایاتی كه وارد شده كه «ای امام لا یعلم ما یصیبه و الی ما یصیر فلیس ذلك بحجة» و «انهم یعلمون متی یموتون و كان باختیار منهم» هر امامی كه نداند چه بدو می رسد و كارش به كجا می انجامد او حجت خدا نخواهد بود و نیز آنان می دانند كی و كجا از دنیا می روند و به اختیار ایشان علیهم السلام است. قطع نظر از اینها اساساً مسئله شهادت حضرت سیدالشهداء در خانواده ی بنی هاشم به


خصوص خانه ی امیرالمؤمنین مشهور بود، و ام سلمه و ام ایمن و غیر ایشان همه از پیغمبر شنیده بودند كه حسین علیه السلام در كربلا كشته می شود.

به علاوه، از خطبه ای كه در حرم و خانه ی خدا آن شبی كه فردای آن خیال حركت داشت خواند كه «خط الموت علی ولد آدم» به خوبی معلوم است كه امام علیه السلام می دانسته كه كشته خواهد شد و الّا نمی فرمود: «كأنی بأوصالی تتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و كربلاء» و همچنین گفتارش در موارد كثیره ی دیگر كه همه دلالت صریح دارد بر اینكه مثل آفتاب قضیه بر امام روشن بوده است و انكار این معنی جز مكابره چیز دیگری نخواهد بود.

محمد بن حسن بن فروخ صفار در اوائل بصائر الدرجات و همچنین كلینی در كتاب كافی نقل نموده اند كه در ثعلبیه مردی از اهل كوفه خدمت امام رسید (و ظاهراً حضرت را از رفتن به كوفه منع می كرده و از كشته شدن بیم می داده) حضرت به او فرمود: «اما واللَّه لقیتك بالمدینة لأریتك اثر جبرئیل فی دارنا و نزوله بالوحی علی جدی، یا اخا اهل الكوفة! من عندنا مستقی العلم، افعلموا و جهلنا هذا مما لا یكون».

اگر در مدینه تو را می دیدم اثر جبرئیل را در سرای خود وقت نزول وحی بر جدمان به تو می نمودم، ای برادر كوفی آیا سرچشمه ی علم مردم از پیش ماست و آنها می دانند و ما ندانیم چنین چیزی نخواهد شد و نیز خود آن حضرت در وقت خروج از مدینه فرمود: «من لحق بی استشهد و من تخلف لن یبلغ الفتح».

و چنانچه كسی بگوید كه از سید مرتضی رحمه اللَّه نقل شده است كه فرموده امام حسین نمی دانست او را خواهند كشت، گوئیم: از امام باقر و حضرت صادق علیهماالسلام هم نقل است كه می دانسته او را خواهند كشت. و اگر اشكال كنند كه اكنون كه می دانست كشته می شود چرا زن و فرزند خود را همراه خود آورد و آنها را بدست اسیری سپرد؟ جوابش همانست كه سابقاً گفتیم. نظرش این نبود كه خود و یارانش را به كشتن دهد، نظر قیام برای توجه دادن مردم بود به فساد بنی امیه و اینكه حكومت آنها حكومت اسلامی نیست و آنها نظرشان محو و نابودی اسلام به خصوص اسم محمد بن عبداللَّه می بود، لذا از روی نقشه ی صحیحی اقدام به كار نمود و به مردم دنیا ثابت كرد كه اینها حاضر نیستند احدی از بنی هاشم زنده بماند حتی طفل


شیرخوار را هم هدف تیر خواهند كرد و با اهل بیت پیغمبر نوعی رفتار می كنند كه با اسرای مشركین ترك و دیلم هم آنطور سخت رفتار نكرده اند و نظرشان جز نابودی اسلام و آثار نبوت و ریاست و حكومت چیز دیگری نیست.

سابقاً عرض كردم كه مردم درست بنی امیه را نمی شناختند و اغلب در اشتباه بودند و آنها را به نظر احترام می نگریستند. معاویه ای كه بیشتر عمر خود را در كفر و شرك گذرانده بود و در فتح مكه ناچار باظهار ایمان شده بود او را عدیل عمار یاسر و ذوالشهادتین و ابن تیهان بلكه علی بن ابی طالب می دانستند، این ربیع بن خثیم است كه در وقعه ی صفین نزد امیرالمؤمنین می آید و می گوید: «یا امیرالمؤمنین انا شككنا فی هذا القتال علی معرفتنا بفضلك» با اینكه ما مقام و مرتبه ی تو را می شناسیم باز در این جنگ شك داریم كه آیا حق است یا باطل، با وجود اینكه ربیع بن خثیم خود یكی از معاریف و از شخصیت های بزرگ تابعین است و یكی از زهاذ ثمانیه شمرده شده. از این افراد زیاد بودند كه دیگران بدانها در حوادث و فتنه ها نظر داشتند و اقتدا می نمودند، افكار عمومی به كلی منحرف شده بود به خصوص اهل شام و آن قسمتی كه از اول تحت نفوذ معاویه بود.

نصر بن مزاحم نقل كرده گوید هاشم مرقال با گروهی از قراء كوفه مشغول نبرد با دشمن بودند كه جوانی غسانی به میدان آمد و رجز می خواند و علی علیه السلام را لعن می كرد و اصراری هم به خرج می داد در لعن و شتم امیرالمؤمنین، هاشم مرقال گفت ای جوان آخر هر كلامی را روزگاری در پی است كه به حسابش خواهند رسید، از خدایی كه بازگشت تو بسوی اوست بترس، كه تو را از این موقف خواهد پرسید و از آنچه اراده كرده ای سؤال خواهد نمود، جوان برگشت گفت من با شما می جنگم «لأن صاحبكم لا یصلی كما ذكر لی و أنكم لا تصلون» برای آنكه چنانكه به من گفته اند امیر شما نماز نمی خواند و شما هم نماز نمی خوانید. هاشم آن جوان را نصیحت نمود و امری را كه بر وی مشتبه ساخته بودند برای وی روشن كرد و آن جوان برگشت [10] .

مقصود این است كه در بیست و چند سال قبل از تاریخ قیام حسین بن علی علیهماالسلام مردم شام با آن همه مناقب و فضائلی كه در شأن امیرالمؤمنین از پیغمبر


نقل شده بود باز علی را نمی شناختند تا چه رسد به اینكه بیست سال معاویه برای وارونه نشان دادن حقایق اسلامی تبلیغ كرده و در تمام بلاد اسلامی مأمورین او دستوراتش را عملی می نمودند و به كلی اساس بهم خورده بود، معروفها منكر شده و منكرها معروف گشته بود و با حكومت یزید بن معاویه دیگر آثار اسلام محوشدنی بود چنانكه خود امام علیه السلام تشخیص داده بود و خود آن حضرت فرمود: «اذا بلیت الامة براع مثل یزید فعلی الاسلام السلام» اگر امت اسلامی به سرپرستی و زمامداری مانند یزید گرفتار شوند باید فاتحه ی اسلام را گزارد و آن را وداع نمود.

آنان كه گویند چون امام را كوفیان دعوت كردند و خود خائف بود كه مبادا در مكه خونش ریخته شود و حرمت حرم از بین رود لذا دعوت كوفیان را پذیرفت و از آنجا شروع به قیام نمود و الّا اگر كوفیان دعوت نكرده بودند شاید اقدام به این عمل نمی نمود، یعنی كار او قیام و نهضت نبود و هر جا كه ناچار می شد تصمیم به كاری می گرفت.

در جواب گوئیم پس چرا خبر شهادت مسلم را كه شنید و یقین كرد كه كوفیان وفادار نیستند و امید به یاری آنها نیست از همانجا برنگشت و در بیابان متواری نشد هنوز كه به لشكر حر نرسیده بود، بلكه بعد از برخورد با لشكر حر هم می توانست برگردد و هم قدرت داشت كه بجنگد و چرا آن خطابه ی آتشین عجیب كه طبری و دیگران نقل نموده اند خواند كه «من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم اللَّه، ناكثا لعهد اللَّه» تا آخر؟.

اگر تنها اجابت دعوت بود پس چرا از مكه به رؤسای اخماس بصره؛ یزید بن مسعود نهشلی و مالك بن مسمع و احنف بن قیس و منذر بن جارود و مسعود بن عمرو نامه می نویسد و از آنها طلب یاری می كند؟

معلوم می شود خیال انقلاب و ثوره داشت و می خواست كاری كند كه صدایش همه ی اقطار اسلامی آنروز را بگیرد و خود دشمن غالب كه مغرور غلبه خویش گشته بدست خود و به قدرت خویش اهل بیت پیغمبر را به شهرها و دیارها بكشند و از نزدیك مردم آنان را ببینند و بدانند كه بنی امیه معتقد به خدا و پیغمبر نیستند و ندای مظلومیتش در همه جا طنین اندازد تا ریشه بنی امیه كنده شود و الّا مردمی كه متجاوز


از بیست سال لعن و سب علی علیه السلام را در منبرها شنیده اند كجا می دانند حق كیست و باطل كیست؟! شامی كه شاید ابداً اسمی از حسنین علیهما السلام به افتخار نشنیده و شاید یكی از هزار افتخارات بنی هاشم را نمی داند چطور می شود حق را بدو رسانید و او را بیدار كرد جز اینكه علی بن الحسین علیهما السلام در مركز خلافت یزید از همان منبری كه همه اش تبلیغ بر علیه علی بن ابی طالب علیهما السلام و سایر بنی هاشم شده بالا رود و افتخارات علی بن ابی طالب و سایر بنی هاشم را به مردم شام بگوید و یزید و معاویه را رسوا كند و اهل شام را بر یزید بشوراند. تا قصه ی كشته شدن پدر و برادران او را در كربلا اهل شام سالیان دراز گفتگوی هر مجلس و محفل نمایند و آثار شوم تبلیغات معاویه به كلی محو و نابود شود و دشمن با هر مقدار سلطه و قدرتی كه دارد نتواند امر را وارو نشان دهد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در محراب كشته شد اهل شام تعجب می كردند كه مگر علی نماز می خوانده كه به مسجد آمده و در محراب او را كشته اند.

ممكن است كسی اشكال كند و بگوید چنانچه خیال نهضت داشت پس چرا روز عاشورا گفت: «دعونی انصرف عنكم الی مأمنی من الأرض؟» گوئیم راست است چنین كلامی را از آن حضرت طبری به لفظ دیگر روایت می كند اما این دلیل نیست بر اینكه امام فرمود من برمی گردم و دست از كار خویش می كشم و دیگر امر به معروف و نهی از منكر نمی كنم، ابداً چنین دلالتی ندارد، البته كوفیان دعوت كرده بودند و اكنون از دعوت خود برگشتند فرمود: حال كه از گفتار خود و نامه های خود پشیمان شده اید مانعی ندارد برمی گردم اما نه اینكه دست از قیام خود می كشم.

و اما اینكه چرا از این و آن تقاضای یاری می كرد علتش این است كه كسانی را كه دعوت كرد عموماً عراقی و از آنهائی هستند كه در شهر و دیار خود موقعیتی داشتند و چه آنهائی كه حاضر شدند یاریش كنند مثل زهیر بن قین و ضحاك و غیره و چه آنهائی كه حاضر نشدند همه در دامن زدن آتش این انقلاب بعدها مؤثر بودند، این ضحاك مشرقی است [11] كه تمام قضایای عاشورا را به چشم خویش دیده و بعد در كوفه همه ی آنچه به چشم خویش دیده شب و روز برای این و آن گفته و بسیاری از وقایع عاشورا را از همین مرد نقل می كنند و این خود به منزله ی وقایع نگار و بلندگوی صحیحی می باشد


كه از طرف آن حضرت مأموریت داشته باشد و الّا كسی كه یقین دارد رو به كشتن می رود از یاری چند ساعته این مرد چه فایده خواهد برد.

و دیگری عبیداللَّه حر جعفی است كه بعضی گفته اند در صفین از خونخواهان عثمان و در ركاب معاویه بود ولو اینكه به یاری امام حاضر نشد و عذر آورد اما روزی كه اهل بیت از كوفه به شام حركت كردند ابن زیاد فرد فرد اشراف كوفه را خواست و از احوال آنها جستجو كرد و عبیداللَّه بن حر را ندید و پس از چند روز عبیداللَّه بن حر وارد كوفه شد و نزد ابن زیاد آمد. وی از او پرسید كجا بودی كه ما را یاری نكردی؟ گفت بیمار بودم. گفت: دلت بیمار بود یا تنت؟ گفت دل هرگز بیمار نبود چند روزی مریض بودم خدا مرا عافیت داد، ابن زیاد گفت دروغ می گوئی با دشمن ما بودی گفت اگر با دشمن تو بودم، بودن من مشهود بود و بر تو مخفی نمی ماند.

راوی گوید ابن زیاد از او غافل گشت ناگهان عبیداللَّه بن حر از نزد او بیرون شد و بر اسب نشسته بود كه ابن زیاد متوجه شد و گفت عبیداللَّه كجا رفت بیاوریدش، پاسبانان بیرون جستند و گفتند: امیر تو را احضار می نماید او را اجابت كن، ركاب بجنبانید و اسب را برانگیخت و گفت: به او بگوئید واللَّه باختیار خود هرگز پیش او نیایم. و خارج شد و به خانه ی احمر بن زیاد طائی فرود آمد و اصحاب و رفقایش در آنجا دور او جمع شدند و با هم به كربلا آمدند و قبور و مصارع شهدا را دید و بسیار حسرت خورد و اشعاری در مرثیه ی امام گفت و شاید او اول كسی است كه به زیارت قبر امام رفت و اول كسی است كه برای امام مرثیه خواند.

بعدها به همراهی مختار به خونخواهی امام علیه السلام قیام كرد و تا آخر عمر پیوسته مخالفت می كرد و اسباب زحمت دستگاه حكومتی را فراهم می ساخت. نجاشی صاحب رجال در كتاب معروف خود او را از سلف صالح شمرده گوید: كتابی دارد كه در آن خطبه های امیرالمؤمنین علیه السلام را جمع نموده.

و دیگر از كسانی كه امام علیه السلام در بین راه از او یاری خواست زهیر بن قین است كه خود از وجوه و اشراف كوفه است و در بجیله موقعیتی عظیم دارد و چون از خونخواهان عثمان در لشكر صفین بود و بعداً هم در كوفه از هواداران دستگاه حكومتی بود، اكنون كه با امام ملحق شده خود تأثیری در روح دیگران دارد و بر دیگران


حجت را تمام می كند، مضافاً باینكه كشته شدنش چندین قبیله از قبایل كوفه را داغدار نمود كه بالنتیجه و قهراً از همكاری با دستگاه دیگر خودداری خواهند كرد و همیشه منتظر فرصت انتقام خواهند بود و نه تنها كشته شدن زهیر موجب خشم و موجد حقد و كین در قبیله ی بجیله و قبائل وابسته به آنها بود بلكه كشته شدن تمام كسانی كه از كوفه یا بصره در ركاب امام شهید شده بودند قلوب اغلب قبایل را جریحه دار نموده بود زیرا همه از اعیان و اشراف و بزرگان كوفه و بصره بودند و اكثر قبایلی كه در این دو شهر بودند همه عزادار بودند و ریخته شدن خون آنها برای حكومت ارزان تمام نمی شد و از همان روزهای اول شیعیان كوفه شروع به فعالیت نمودند و حزبی سری تشكیل دادند و هر شب در خانه ی یكی جمع می شدند و از شهدا یاد می كردند، و گریه ها می كردند و سرا از این و آن بر علیه دستگاه حكومتی و خونخواهی حسین علیه السلام پیمان می گرفتند و افرادشان روز به روز زیاد می شد و در مقابل، اوضاع سیاسی عراق روز به روز خطرناكتر می گشت تا بعد از سه سال و چند ماه كه یزید هلاك شد رسماً دعوت خود را آشكار كردند و عمرو بن حریث را كه عامل كوفه بود دستگیر كرده بیرون نمودند و در مسجد كوفه گرد هم آمدند و رؤساء قبایل همه حاضر شدند و برای حكومت موقت كوفه چند تن را كاندیدا نموده كه به گفته ی طبری عمر بن سعید [12] و چنانكه در قمقام حاج فرهاد میرزا است عمر بن سعد جزء آنها بود و زنان همدان ریختند و شیون كشیدند و فریاد به زاری بلند كردند و بعد زنان نخع و ربیعه و كهلان هم به آنها ملحق شدند، و این خود تأثیری در روح كوفیان داغدار علیه دستگاه حكومت گذارد، در كوفه مردانشان شمشیر بسته اطراف آنها را داشتند و زنان دور منبر جمع شده و ناله و صیحه می زدند و می گفتند عمر سعد را همین بس نیست كه پسر زهرا را كشته اكنون می خواهد بر ما حكومت كند و در كوفه امارت نماید. مصیبت حضرت سیدالشهدا را در كوفه تازه كردند و تا آن روز رسماً برای شهدای عاشورا در كوفه در مسجد اعظم عزاداری نشده بود.


و اما در بصره مانند كوفه آشوب شد و از هر طرف مخالفت با ابن زیاد شروع گشت تا ناچار شد شبانه با لباس مبدل از بصره به طرف شام فرار كند، در مكه هم عبداللَّه زبیر برای خود بیعت گرفت و در شام هم انقلابی عجیب رخ داد كه بالأخره منجر شد كه خلافتی كه معاویة بن ابی سفیان نزدیك به چهل سال زحمت كشید و برای خاندان خود پی ریزی كرد به سه یا چهار سال خلافت منحوس یزید ختم شد و دیگر از آل ابی سفیان كسی به مسند خلافت ننشست.

و اما این كه چرا به یاران و اصحاب خود اذن رفتن می داد و اصرار می كرد، البته واضح است امام علیه السلام حاضر نیست كسی را كه به طمع دنیا آمده فریب دهد، باید همه ی افرادی كه همراه او كشته می شوند هم عقیده ی او باشند و بفهمند چه می كنند عن عمیاء نباشد، كوركورانه نباشد بلكه عن بصیرة و علم باشد و بر كسی تحمیل نشود و این خود یكی از امتیازات اسلام است كه افراد نظامی همه بیدار و هشیار باشند و بدانند چه می كنند و از همین جا معلوم می شود كه فرق حق و باطل چقدر است، كسانی كه داعیه ای دارند و برای خود نفرات ذخیره می كنند ابداً حاضر نیستند یكی از یاران خود را به آسانی از دست بدهند، ولی مردان الهی چنین نیستند بلكه افراد را آزاد می گذارند تا خود به اختیار خویش به هر راهی كه خواستند بروند و فقط راه خیر و شر را برای آنها واضح و روشن می كنند و راه صحیح و خیر را نشان می دهند.

حضرت سیدالشهداء كه در این سفر قصد سلطنت و ریاست نداشت تا به هر وسیله كه ممكن است متوسل شود و هر كه را به همراه او آمده است بلطائف الحیل با خود نگاه دارد و نگذارد متفرق شوند. بلكه با كمال وضوح می فرمود: «الا و انی لاظن یومنا من هؤلاء الأعداء غداً و انی قد اذنت لكم فانطلقوا جمیعاً فی حل لیس علیكم منی ذمام و هذا اللیل قد غشیتكم فاتخذوه جملا» یعنی من گمانم چنین است كه با اینان كار به جنگ كشد و من عقد بیعت از شما برگرفتم اكنون كه شب است و تاریكی آن شما را فراگرفته است آن را به منزله ی شترسواری خویش انگارید و بروید. و یاران و بنی هاشم هم چه خوب جواب دادند فقالوا باجمعهم: «الحمدللَّه الذی شرفنا بالقتل معك و لو كانت الدنیا باقیة و كنا فیها مخلدین لأثرنا النهوض معك علی الإقامة فیها».

ستایش خدائی را كه ما را به فیض شهادت در ركاب تو مشرف ساخت و اگر دنیا


- به فرض محال- باقی می بود و ما در آن جاویدان بودیم قیام به همراه تو و كشته شدن را بر بودن در دنیا البته مقدم می داشتیم.

به علاوه حضرت می خواست آنها را بیازماید و حجت را بر آنها تمام نماید تا آنكه از روی طوع و رغبت با امام همكاری می كند و آنكه اكراه دارد معلوم گردد و كسی فردا اظهار ناراحتی نكند و نگوید من گرفتار شدم و چاره ای نداشتم و یا آنكه در مقابل دشمن كینه توز اظهار عجز نماید تا موجب شود بگویند حسین بن علی مردم را به هوای ریاست و دنیاداری فریب داد لذا با كمال صراحت فرمود: «تفرقوا فی سوادكم و مدائنكم فان القوم یطلبونی و لو اصابونی لزهلوا عن طلب غیری» بشهر و دیار خود متفرق شوید برای آنكه این مردم تنها مرا می خواهند و چون بر من دست یافتند از دیگران دست برمی دارند و این را برای آن گفت كه «لیهلك من هلك عن بینة و یحیی من حی عن بینة».

خلاصه امام حسین علیه السلام كاری كرد كه كشته ی او هم تا ابد برای اسلام بزرگترین عامل تبلیغاتی شد و قبر و مزار و بارگاه او هم دستگاه ظلم و ستم را همیشه تهدید كرده و می كند و با مخالفین دین در مبارزه و نبرد است.

بنی امیه و بنی عباس همواره از توجه مردم به زیارت حضرت سیدالشهداء مانع بودند و پیوسته حائر مقدس حسینی را با پاسگاه ها و قلعه های اطراف كه پر از سربازان مسلح بود دیدبانی می كردند و مراقبت به قسمی سخت و دقیق بود كه خیلی كم اتفاق می افتاد كه زائری جان بدر برد و عموماً با آزارها و شكنجه ها و قتلها روبرو بودند و هرچه این فشار از طرف خلفا زیاد می شد مقاومت مردم هم شدیدتر می گشت و هرچه مقاومت بیشتر می شد دستگاه ناراحت تر می گشت و بیشتر جدیت می نمود، چه دستها كه در این راه قطع كردند و چه سرها كه بریدند و چه اعضائی كه قطعه قطعه نمودند ولی ابداً تأثیر نمی كرد، در زمان بنی عباس مكرر در مكرر قبر حسین بن علی را خراب كردند، آب بستند، شیار كردند، ولی مردم به مجرد اینكه از طرف حكومت تسامحی احساس می كردند فوراً مرمت می كردند، بنا می ساختند و یا تعمیر می نمودند، لذا در تاریخ حائر كه انسان مطالعه می كند خراب كردن آن در چه وقت بوده و به دست چه كس انجام شده و كی فرمان داده همه مشخص است، اما اینكه چه كس


تعمیر نمود و چه كس نفقه ی آن را داد عموماً معلوم نیست و این خود حاكی است كه مردم چگونه در این امر فداكاری داشتند و اخلاص به خرج می دادند.

علت این جلوگیری از زیارت اباعبداللَّه علیه السلام آیا جز این بود كه دولتهای ستمگر وقت اشتیاق و توجه مردم را بدین امر مخالف سیاست خود می دیدند و با اجتماع مردم بر سر تربت حسین بن علی دستگاه ظالمانه ی خود را در خطر زوال و نیستی و ریشه كن شدن می دانستند؟

چون زائر حسین بن علی خوب می داند كه حسین شهید راه عدالتخواهی است، شهید راه جلوگیری از ظلم و ستم است، شهید راه نهی از منكر و امر به معروف است، شهید راه امضاء نكردن حكومت غاصبانه است، شهید راه جلوگیری از حكومت استبدادی و ظالمانه است لذا احدی از خلفا نمی تواند حاضر باشد كه مردم به حسین ابن علی تا این حد توجه داشته باشند و در مقام زیارت و عزاداری او تا سر حد جان حاضر باشند.

با اینكه پاسگاه ها و دیدبانهای دولت مرتب مواظب بودند، باز مردم از ظلمت شب استفاده نموده و خود را به حائر حسین علیه السلام می رساندند و قبل از طلوع فجر به غاضریه یا نینوا كه در نزدیكی كربلا است می گریختند، به خبر ذیل توجه كنید كه مؤید گفتار ما است:

ابوالفرج اصفهانی در كتاب مقاتل الطالبیین بسند خود از مردی بنام محمد بن حسین اشنانی نقل كرده گوید: خیلی طول كشیده بود كه من از ترس به زیارت حسین بن علی علیه السلام موفق نشده بودم بالأخره خود را به خطر انداختم و گفتم هرچه بادا باد و به اتفاق یكی از عطرفروشان تصمیم گرفتیم و به قصد زیارت خارج شدیم روزها پنهان می شدیم و شبها حركت می كردیم تا به اطراف غاضریه رسیدیم از غاضریه نیمه شب بیرون رفته از میان پاسداران كه به خواب رفته بودند آهسته آهسته خود را به قبر مطهر اباعبداللَّه رسانیدیم اما مكان قبر در اثر خرابی بر ما معلوم نبود جستجوی زیادی نمودیم تا موضع قبر را یافتیم صندوقی را كه روی قبر بود كنار انداخته بودند و نیم سوخته بود و به قبر آب بسته بودند به قسمی كه جاهای نرم زمین فرورفته بود و گود و بلند شده و بصورت خندقی درآمده بود، باری قبر مطهر را


زیارت كردیم بوی خوشی از آن موضع استشمام می كردیم، از رفیقم كه خود عطرفروش بود پرسیدم این چه بوئی است؟ گفت: بخدا سوگند تاكنون چنین بوی خوش به مشامم نرسیده، با قبر وداع نمودیم و در چند موضع آن علامات و نشانه ها گذاشتیم و پس از آنكه متوكل به قتل رسید با عده ای از آل ابی طالب به سوی قبر شریف رفتیم و شیعیان كمك كردند و قبر را به صورت اول برگردانیدیم. از این قضیه معلوم می شود كه چقدر اهتمام در این امر می نمودند و حسین علیه السلام در دنیا ملاك حق و باطل شناخته شد هر كه با حسین مخالفت می كرد هر نوع مخالفتی كه می شد ولو جلوگیری از عزاداری و یا زیارتش بود، او را باطل می شمردند و با او مخالفت می كردند.

البته باید از این هم غافل نبود كه حضرات ائمه علیهم السلام بعد از حضرت سیدالشهداء مردم را به زیارت حائر حسینی علیه السلام زیاد تشویق و تشجیع می نمودند و از روایات چنان مستفاد می شود كه ائمه ی اطهار علیهم السلام زیارت سیدالشهداء علیه السلام را امر حیاتی اسلام می دانستند و لذا در سفر حج عدم خوف جانی را شرط وجوب می شمردند چنانكه فقها هم جملگی همین را فتوی می دهند ولی نسبت به زیارت حسین بن علی علیه السلام هرچه خوف و ترس زیادتر می شد و ممانعت دشمن بیشتر می گشت ائمه اطهار علیهم السلام ثواب زیارت را نزد خدا بیشتر می گفتند و مردم را بیشتر تشویق به زیارت می نمودند و این چطور می شود كه حج با آن همه عظمت با خوف مجزی نباشد و زیارت كربلا با اینكه احتمال نود درصد كشته شدن بود در روایات باز تأكید شده [13] . این نیست مگر اینكه ائمه علیهم السلام برای زیارت در آن زمان تقدم موضوعی قائل بودند یعنی بقای حج و زیارت خانه ی خدا را در چنین موقعی وابسته به زیارت حسین بن علی می دانستند و الّا غیر از این محملی ندارد.

از پیغمبر اكرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم مأثور است كه فرمود: «حسین منی و انا من حسین» پیغمبر اكرم از این جمله مرادش تنها این نیست كه بگوید حسین پاره ی تن من است زیرا هر اولاد و دخترزاده ای پاره ی تن پدر و جد خود است این كه چندان امتیازی نیست بر فرض اینكه همینطور ساده معنی كنیم جمله ی بعد كه فرمود «انا من


حسین» معنایش چه خواهد بود؟ معنی صحیح حدیث این است كه پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود وجود حسین از من است و بقاء دین من به حسین.

بیشتر قیامهای علویین كه در طول تاریخ زمان بنی امیه و بنی عباس بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء رخ داد شعارشان «یا لثارات الحسین» بود و اغلب سر قبر مطهر آن حضرت از یكدیگر بیعت می گرفتند. لذا خلفا از مرقد آن حضرت هم خائف بودند و همیشه كاخ ستمگریشان در اضطراب و تزلزل بود، اگر چنین نبود چرا آنقدر از زیارتش جلوگیری می كردند، بنی امیه كه تا هفتاد سال بعد از آن حضرت روی كار بودند مرتب مأمورینشان مزاحم زائرین حسین بن علی بودند، ممكن است گفته شود آنها حق داشتند زیرا دستگاه اموی حسین را كشته بود و این زیارت رفتن موجب رسوائی و سرافكندگی آنان بود، گوئیم درست ولی بنی عباس كه خود مجرم نبودند آنها چرا اینقدر با زیارت حسین بن علی علیهماالسلام مخالف بودند، بنی عباس كه بیشتر سختگیری كردند و مردمی را در این راه دست و سر بریدند و اگر بنی امیه در مدت هفتاد سال به قبر آن حضرت جسارت نكردند بنی عباس كه هر چه توانستند از خرابی و آب بستن و شخم و شیار كردن كوتاهی ننمودند، اینها برای چیست؟ جز برای این بود كه از كشته ی حسین بن علی هم حساب می بردند و رسماً می ترسیدند و خوف داشتند، چون نیكو می دانستند كه لسان گویا و صریح تربت شهداء عاشورا همیشه به گوش هوش زائرین می خواند: ای رهگذر از ما به همكیشان ما بگو كه ما قطعه قطعه شدگان مبارزه با حكومت ظلم و جوریم، ما به خون آغشتگان دستگاه ستمگری هستیم، ما مذبوح قیام و جلوگیری از نابكاریهای خلفائیم، ما در راه حمایت از آئین اسلامی جسممان چاك چاك شد و ابدانمان زیر سم اسبهای ستمگران جبار لگدكوب گشت، ولی از مقاومت دست برنداشتیم و كوشیدیم تا دشمن كینه توز را رسوای جهان بشریت ساختیم و مكتبی آموزنده از فداكاری و از خودگذشتگی در مقام حفظ قانون اسلام به روی جهانیان بازكردیم. اكنون شما ای آیندگان! قدر دین خود بشناسید و او را به ثمن بخس و بهای اندك دنیا مفروشید كه خون صدها هزار نفر امثال ما برای نگهداری و حفظ و حمایت آن ریخته شده، به خون شهداء احترام كنید و برای دین خود ارزش قائل شوید و در دینداری سهل انگار مباشید معنی زیارت با


معرفت هم همین است كه زائر بفهمد كه چه كس را زیارت می كند و منطق حقیقی و پیام مزور چیست و مقامش كدام است و برای چه بدین مرتبه نائل گشته است.

والسلام علیكم و رحمةاللَّه و بركاته

علی اكبر غفاری

1385



[1] شرح نهج ابن ابي الحديد ج 3 ص 15. طبق روايتي كه طبراني در معجم كبير (ج 19 ص 356 رقم 833) خود از معاويه نقل كرده، وي يزيد را باشعورتر و عاقلتر از حسين بن علي عليهما السلام مي دانسته، چه مي گويد: هزار مانند او را با يزيد برابر نخواهم كرد. و به حسين عليه السلام گويد: اينكه گفتي من از يزيد براي خلافت اوليترم اينطور نيست «فلهو أرب منك و اعقل، ما يسرني به مثلك ألف» بلكه او از تو در خلافت ماهرتر و عاقلتر است و هزار تن مثل تو مانند او مرا مسرور نمي سازد.

[2] شرح نهج ابن ابي الحديد ج 3 ص 15. طبق روايتي كه طبراني در معجم كبير (ج 19 ص 356 رقم 833) خود از معاويه نقل كرده، وي يزيد را باشعورتر و عاقلتر از حسين بن علي عليهما السلام مي دانسته، چه مي گويد: هزار مانند او را با يزيد برابر نخواهم كرد. و به حسين عليه السلام گويد: اينكه گفتي من از يزيد براي خلافت اوليترم اينطور نيست «فلهو أرب منك و اعقل، ما يسرني به مثلك ألف» بلكه او از تو در خلافت ماهرتر و عاقلتر است و هزار تن مثل تو مانند او مرا مسرور نمي سازد.

[3] كتاب صفين طبع ثاني مصر ص 320 و چاپ ايران ص 166.

[4] جامع الصغير سيوطي ج 1 ص31 از معاذ بن جبل.

[5] شرح نهج ابن ابي الحديد ج 4ص327. و طبع ثاني مصر ج 18ص409.

[6] براي شناخت چهره ي واقعي معاوية بن ابي سفيان و دفاعيات طرفدارانش براي تطهير او به تاريخ البداية والنهاية ابن كثير ج 8 ص 120 الي 147 طبع دارالكتب لبنان مراجعه كنيد.

[7] به كتاب تبصرة العوام باب شانزدهم مقالات صوفيه مراجعه شود چون قصه شنيع بود از ذكرش خودداري شد.

[8] به آخر سخنراني شماره 3 مراجعه شود تمام حديث در آنجا موجود است.

[9] در خطابه ي ذيل، خطاب حضرت با عده اي است كه عنواني در بين مردم دارند و مورد توجه عمومي هستند و مسئوليتشان در جامعه ي اسلامي از ديگران بيشتر است و در انجام وظيفه كوتاهي مي كنند و لذا مورد ملامت واقع شده اند و اين نمي شود مگر اينكه اينان همان جمعيتي باشند كه امام عليه السلام از ايشان دعوت كرد و در مني كه حرم امن است براي ايشان خطبه خواند زيرا در مدينه بعيد است كه حضرت بتواند رسما منبر برود و مهاجر و انصاري كه باقي مانده اند و امروز از سران اسلامي محسوبند را گرد هم جمع نمايد و حاكم وقت جلوگيري نكند و مضامين بعد مؤيد گفتار ماست. و نيز قرائن ديگري هم در كار است كه نمي توان گفت اين خطابه را بعدا در مكه و بعد از فوت معاويه خوانده بوده است.

[10] كتاب صفين طبع ثاني مصر ص 354.

[11] شرح حال اين شخص را در آخر سخنراني شماره 1 ص 61 مطالعه فرمائيد.

[12] نسخه ي طبري قطعاً غلط است و عمرو بن سعيدي كه در قتل سيدالشهدا دخالت داشته نمي شناسيم و اين اشتباه در مورد عمر بن سعد در كتاب الامامة والسياسة ابن قتيبه هم عيناً رخ داده و همه جا عمر بن سعد به عمرو بن سعيد تصحيف شده.

[13] به كتاب كامل الزيارات ابن قولويه ص 261 مراجعه شود.